برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

برسام مهربان من

نی نی بدجنسه :)

این نی نی ما خیلی بدجنس تشریف داره و مدام مامانشو اذیت میکنه. از جمعه شب یعنی ۲۰تیر و دقیقا از شبی که فرداش مرخصیهام شروع میشد دردای شدید من دوباره شروع شدن. چون بابا رضا از چهارشنبه رفته بود سرکار و من و رادینم مجبور بودیم توی خونه تنها باشیم از چهارشنبه عصری نقل مکان کردیم خونه مامان جون. دو هفته ای بود که درد نداشتم اما پنجشنبه شب درد شدیدی اومد سراغم و مثل دفعات قبل طرف راست شکمم بود. مامان با روغن زیتون واسم ماساژش داد و مهسا هم چند بار حوله گرم کرد و گذاشت روش تا دردم بعد از حدود نیمساعت خوب شد. رادین عزیز مهربونم تا دید حالم خوب نیست اومد روی تخت کنارم و هی میبوسیدم و میگفت مامانی من پیشتم. میومد جلوی روم مینشست و میگفت اینجا بشینم که...
27 تير 1393

آخرین روز کاری

امروز چهارشنبه 18 تیر 93 آخرین روزیه که میام سرکار و از شنبه مرخصیهام شروع میشه. البته از شنبه تا 19 مرداد رو مرخصی استحقاقی هستم و بقیه اش هم میشه مرخصی استعلاجی یا همون مرخصی زایمان . امروز احساسات مبهم و ناشناخته ای دارم. از یه طرف خیلی خوشحالم که 10 ماه میتونم پیش رادین عزیزم و کاملا در خدمتش و در کنارش باشم و تا قبل از اومدن نی نی یک ماه کامل و فقط و فقط در اختیار رادین عسلم هستم و از طرفی دیگه فکر اینکه چطور بعداز 10 ماه رادین عزیزم رو که مطمئنا توی این مدت زیاد به شدت به بودنم عادت میکنه و دیگه نمیتونه تحمل دوریمو داشته باشه بذارم و دوباره بیام سرکار و تازه اونموقع باید از دوتا بچه عزیزتر از جونم دل بکنم و ساعتها ت...
18 تير 1393

نی نی کوچولو نامدار میشود...

بالاخره دیروز بابا رضا از اسم نی نی کوچولوی توی شکمم پرده برداری کرد و اسم قشنگش رو به بابا جون و مامان جون و عمه سارا اعلام کرد  هرچند من ترجیح میدادم هنوز هم اسمش سورپرایز بمونه تا روزای نزدیک به زایمان اما بابا رضا همین که این سه چهار ماه هم بقول خودش تونست تحمل کنه و اسم نی نی رو لو نده خیلی زیاد بوده و دیگه بهتره که رومو کم کنم  دیروز عصری من و بابایی رفتیم ویزیت اما دکتر نیومده بود. وقتی برگشتیم خونه بابا رضا بهم اشاره داد که بیا توی اتاق و وقتی رفتم بهم گفت من دیگه تحمل ندارم میخوام اسم نی نی رو اعلام کنم، دیگه دلم واقعا سوخت چون خیلی وقته که دلش میخواد اعلام کنه و من بهش میگفتم هنوز زوده. اما دیگه دیروز بهش اجازه دادم که ت...
15 تير 1393

ویزیت ماهیانه

چهارشنبه 28 خرداد بعد از ظهر نوبت ویزیت داشتم. ظهر از سرکار رفته بودم خونه مامان اینا چون مامان جون رادین مریض بود و مامانم رفته بود دنبال رادین و برده بودش خونه خودشون و منم بعد از اداره رفتم اونجا و عصری هم رفتم مطب. فشار و وزنم رو اندازه گرفت. 76.5 کیلو وزنم بود و فشارمم 11 بود. 30 هفته و 2 روز. وارد ماه هشتم شده بودم. بعد هم دراز کشیدم روی تخت و ماما صدای قلب نی نی رو گوش داد و بعد هم با دست شکمم رو معاینه کرد و گفت رشدش خوبه اما یه کمی انگار بزرگتر از 30 هفته است. خانم دکتر هم اومد و معاینم کرد و گفت آره یه کمی بزرگتره واست یه سونو مینویسم. بعداز اینکه کارم تمام شد مامان و  مهسا و رادین اومدن دنبالم و رفتیم خونه. اصلا نگران این حرف...
7 تير 1393
1